بزرگترین آرزوی ...

!!! همه چیز جز هیچی !!!

!!!!اینجا همه چیز درهمه!!!!

بزرگترین آرزوی ...

 

 
 
خانم معلم به آرامی پشت میزش نشسته بود و فکر می کرد تا موضوعی را پیدا کند که شاگردانش در مورد آن انشاء بنویسند.
ناگهان لبخندی تحویل شاگردانش داد و از روی صندلی اش بلند شد.انگار موضوع جالبی را برای انشاء پیدا کرده بود.
گچ سفید را از کنار تخته برداشت و بر روی تخته این گونه نوشت : ( بزرگترین آرزوی شما چیست؟) ودر حالی که بر روی پاشنه کفشش به سوی دانش آموزانش بر میگشت گفت : ( بچه ها این موضوع انشاء این هفته است.توی یک ورق کاغذ بزرگترین آرزوتون رو بنویسید تا بهتون نمره بدم .) در یک لحظه صدای کنده شدن و پاره شدن کاغذ تمام فضای کلاس را فرا گرفت. کم کم در سکوت کلاس همه شروع به نوشتن کردند ...
 
زنگ مدرسه به صدا در آمد. معلم تک تک برگه ها رو از دانش آموزان گرفت و با آنها خدا حافظی کرد. او در کلاس ماند و شروع به خواندن انشاءها کرد تا به آنها نمره دهد.ناگهان یکی از انشاء ها نظر خانم معلم را جلب کرد. وقتی به خودش آمد صورتش از اشک خیس بود. به سرعت کلاس را ترک کرد و به منزل رفت.همسرش وقتی او را ناراحت دید از او علت را جویا شد. خانم معلم آن انشاء را به همسرش داد و از او خواست تا آن انشاء را بخواند.
مرد شروع به خواندن انشاء کرد . متن انشاء این بود : ( خدایا میخواهم آرزویی داشته باشم که مثل همیشه نباشد. مخصوص است. میخواهم که مرا به تلویزیون تبدیل کنی.می خواهم که جایش را بگیرم . جای تلویزیونی که در منزل داریم بگیرم . می خواهم که جایی مخصوص خودم داشته باشم و خانواده ام اطراف من حلقه بزنند. می خواهم وقتی که حرف میزنم مرا جدی بگیرند. می خواهم که مرکز توجه باشم و بی آنکه سوالی بپرسند یا حرفم را قطع کنند بگذارند حرفم را بزنم . دلم می خواهد همان طور که تلویزیون خراب است و به آن می رسند به منم هم برسند و توجه کنند . دلم می خواهد پدرم وقتی از سر کار بر می گردد حتی وقتی که خسته است قدری با من باشد و مادرم وقتی غمگین و ناراحت است به جای بی توجهی به سوی من بیاید. دوست دارم برادرانم برای اینکه با یک دیگر دعوا کنند با من باشند ...
دوست دارم خانواده هر از گاهی همه چیز را کنار بگذارند وفقط وقتشان را با من بگذرانند و نکته ی آخر که اهمیتش کمتر از بقیه نیست اینکه مرا تلویزیونی کن تا بتوانم آنها را خوشحال و سرگرم کنم .
خدایا فکر نکنم چیزی زیاد از تو خواسته باشم . فقط دوست دارم مثل هر تلویزیونی زندگی کنم .)
مرد که از خواندن انشاء دانش آموز همسرش به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بود گفت : ( عجب پدر و مادر وحشتناکی ) در این هنگام خانم معلم در حالی که با چشمانی اشکبار به همسرش نگاه می کرد گفت : ( این انشاء را پسرمان نوشته است.
 
به امید روزهای آرام 
 
 
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:, ] [ 21:34 ] [ * پسر بد * ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه